باختن برای بردی پوچ
رئیس ممکن است کاری به او محول کند که دو روز کامل وقتش را خواهد گرفت. برای فرار از این مسوولیت، سه روز کامل وقت میگذارد و با چندین نفر لابی میکند که تعریف این کار کنسل شود !
در یک کار تیمی، احساس کرده بیش از بقیه موثر است و بقیه تا حدی کم کاری میکنند. بجای حل مساله از طریق گفتگو، وجهه کل تیم را نزد بقیه سازمان تخریب میکند تا جایی که مدیریت ارشد، تیم را منحل اعلام کند. نگرش سازمان به او و رفقای سابق تیمش این میشود که اینها هیچ کدام کار تیمی بلد نیستند.
در اتوبان یک دقیقه، پشت سر من نوربالا میزند تا از من سبقت بگیرد. راه را برایش باز میکنم که جلو برود ولی برای انتقام، حدود ۵ کیلومتر پشت سرش حرکت میکنم و با عصبانیت، نوربالا در چشمش فرو میکنم. چنان روی این انتقام گرفتن تمرکز کرده ام که خودم را با خطر تصادف مواجه میکنم !
آیا شما هم رفتارهای مشابه این را دیده اید ؟ چرا به دست خودمان، باخت بزرگی برای خود رقم میزنیم تا مانع برد کسی شویم ؟ و یا احساس ظلمی اندک درحق خود را با ظلم متقابل عظیم تر پاسخ میدهیم؟ چشیدن طعم باخت دیگران چه طعم شیرینی دارد که برای تجربه کردنش حاضریم خودزنی کنیم ؟ با کدام نظریه شخصیت شناسی میتوان این رفتارها را توصیف کرد و واقعا چاره آن چیست ؟ چگونه میتوان مظلوم نبود اما ظلم هم نکرد ؟
در جایی جملهای خواندم که شاید پاسخ سوال فوق باشد:
اگر ده درصد از انرژی و تلاشی که صرف میکنیم تا در کار دیگران دخالت کنیم، یا سر از کار کسی در بیاریم و یا حال کسی که جفایی کرده را بگیریم، معطوف به خودسازی درونی میکردیم، اکنون صد مرتبه موفق تر از امروز بودیم. همین پیشرفت درونی، بهترین پاسخ به بدخواهان هم خواهد بود.
آرزومند بردباری و گذشت و خودسازی؟
دیدگاهتان را بنویسید